شازده کوچولوشازده کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

شازده کوچولو

پیچ پلیسی !

کم کم داره جات تنگ میشه و یه جورایی حرکتات خیلی بهم نزدیک شده !‌هه ! منظورم اینه که ... دیگه اصلا حرکت بکنی یا نکنی حس کردنت هیچ کاری نداره !  همش یه طرف شکمم به وضوح قلمبه تره !‌ بیشتر وقتا کج و کوله ست شکمم!‌ گاهی که کش و قوس میدم تنم رو یا طاقباز خوابیدم و دارم میچرخم ، تو پیچ و تابا قشنگ کله ی سفت و قلمبه ت میاد زیر دستم !  دیشب خیلی محسوس بود ... وای یهو همه احساساتم با هم یه جا جمع شد !  ترس و عشقولانه ! و گیجی و منگی و خلاصه نمیدونستم چه کنم !‌هه هه هه ! آخرم نوازشت کردم و کلی قربون صدقه ت رفتم و آروم به چرخیدن ادامه دادم . هنوز اون تو جات فیکس نشده ، و چرخیدن هات کاملا واضحه!‌ البته کم...
25 تير 1391

چه خوبه هنوز تو دلمی!

شازده پسر جان! دو سه روز گذشته رو من خیلی سخت گذروندم ، همش درد و دلپیچه و سر درد و ...  خلاصه با این اوضاع که نه میشد چیز درست و حسابی خورد نه حتی مسکن و آرامبخش مصرف کرد روز  و شبایی داشتیم ‍‍‍‍‍! حالا همه اینا به کنار شوکی که دیشب بهم وارد شد رو بگو ...! دیشب اونقد دل درد و کمردردم شدید شد که باز طبق معمول! سر از اورژانس بیمارستان همیشگی در اوردیم ! دکتر شیفت معاینه کرد و مشکوکانه! هی آزمایش گرفت و سوال و جواب کرد آخرم فرستاد از زایشگاه ماما بیاد برای بررسی وضعیتم ، چون با سرم و استراحت یکی دوساعته اونجا حالم بهتر نشد ، جواب آزمایش ها هم نرمال بود ماما هم تا اومد معاینه کرد شروع کرد به پچ پچ با...
20 تير 1391

بدون عنوان

کاش یه راهی بود میشد تو شکم رو دید ! چرا این دانشمندا این قد وقتشون رو تلف میکنن؟! خب یه کاری کنن واسه دیدن اون تو هی آدم نخواد بره سونوگرافی !  اصلا دیدار مادر و فرزندی نباید این همه تشریفات داشته باشه ! به خدا!‌ الان بعد دو روز مریضی و بی حالیم واقعا دلم میخواد ببینم در چه حالی نی نی ِ گلم ... دوست ببینم در چه حالی؟ روبراهی؟ جات خوبه؟ این سر و صداهای اون تو ، تو این دو روزه ناراحتت نکرد؟!  مادری حال غریبیه  آدم حتی نمیتونه اجازه بده یه دارو بدون اجازه و هماهنگی و همین جوری وارد بدن بشه ! حتی اگه آدم از دل درد  و لرز و سرگیجه در حال مرگ باشه ، یه آن تصویر کوچولوی تو شکمش میاد جلو نظرش و با خیال راحت قرص م...
17 تير 1391

کنار تو بودن خوش است

شازده کوچولو ، داری بزرگ میشی مادر ! دیگه همچین کوچولو موچولو هم نیستی عزیزکم ها !  میدونی اگه به هر دلیلی الان به دنیا بیای دیگه اونقدر بزرگ شدی که از پس زندگی و زنده موند بر بیای؟  البته این صرفا یه دلخوشی واسه ماست ! شما خواهشا بذار این دو، سه  ماه هم بگذره ! عجله برا چی؟! این روزا مرتب غافلگیرم میکنی !‌با حرکتای جدید ! با جاهای جدیدی که سرک میکشی  ‌! راستی یادت باشه اومدی بغلم واسم درمورد این  حرکت جدیدت که شبیه سوراخ کردن پهلو میباشد! توضیح بدی برام! و البته اون یکی حرکتت که میری اون ته توها و آدم خیال میکنه الانه که ....!  یا چه جوریاس که همزمان به چهار نقطه مخالف هم دسترسی داری؟ هان...
10 تير 1391

هفته بیست و هفت

حالا که تنبلیم میاد چیزایی که دیشب نوشتم رو دوباره بنویسم . به جاش راجع به هفته بیست و هفت ! مینویسم !  کودک شما چگونه تغییر می کند؟ كودك شما دارد همه رحم شما را پر مي كند! در اين هفته او حدود 900 گرم وزن دارد و طول بدن او نيز 36.5 سانتي متر است. (‌واقعا؟ همین؟ پس حتما تمام مدت شازده سرپا ایستاده که از زیر سینه تا اون اعماق رو تحت کنترل داره !)  او اكنون مي تواند چشمان خود را باز و بسته كند و در زمانهاي مشخصي مي خوابد و بيدار مي شود. ( زمان های خاص که میدونی؟ منظور دقیقا همون وقتایی هست که مادر میخواد بخوابه ! دقیقا همون موقع زمان بیدار شدنه و زمان خواب هم که معلومه وقتی دیگه خواب از مادر به کل پرید !) ...
8 تير 1391

وقتی نوشتنی ها پریدنی ها میشوند !

مامان جان دیشب کلی برات نوشتم ، درست لحظه ای که پستش کردم نت سر  و ته شد نمیدونم چش شد که همه چی پرید!  الان من این جور یه وری لم داده و خوابالو چطوری دوباره اون همه رو تایپ کنم؟! هان؟!
8 تير 1391

مگه تو خواب ببینم!

من و بابایی از اون عاشقان سینه چاک سفریم که هر جور سفری رو هم دوست داریم و اصلا سخت نمیگیریم که این سفر با بهترین امکانات و هتل خوب و ... باشه یا یه سفر ساده با چادر سفر و هیچ امکانات رفاهی ، بیشتر دنبال اینیم که بهمون خوش بگذره (‌به سبک خودمون! )‌  اما همین زن و شوهر عشق سفر آسون گیر الان شش ماهه هیچ جا نرفتن! فقط به خاطر گل روی شما!  بله عزیزم ! از وقتی تشریف فرما شدی مادر خانوم داره خودشو میکشه که آقای پدر دستشو بگیره ببره تا یه  ولایتی ، دشتی ، کوهی جایی سیاحت ، اما پدری که ایشون باشن ! هیچ رقمه اجازه نمیدن  میگن خطر داره  خلاصه که وقتی تا الان که دکترهاشم اجازه میدن ما سفر نرفتیم ، دیگه از ال...
4 تير 1391

در ابتدای سه ماهه ی سوم

این هفته به حساب دکتر و هفته دیگه به حساب سونو ، سه ماهه دوم هم تموم میشه  عجیب دلم براش تنگ میشه از الان !  این سه ماه  رو خیلی دوست داشتم ، خیلی اتفاقای جالب و هیجان انگیزی توش افتاد ، اولین تکون های شازده کوچولو ، فهمیدن جنسیت ، واکنش های بامزه ی شازده کوچولو به صدا ی محیط ، واکنش به مزه ها و مخصوصا تاثیر جالب قهوه ! شکمی که هی بزرگ تر شد و بارداری مو رسمی تر کرد ! سونوگرافی هایی که ملاقات های من و نی نی بود !‌  و خیلی اتفاقای کوچیک و بزرگ دیگه  و بیشتر همه انس گرفتن من با تکون ها و لرزش های شازده کوچولو !  راستش از فکر اینکه روزی باشه که این تکون ها نباشن ... یه جوریم میشه !  میدونم خ...
2 تير 1391
1